باسمه تعالی
سرباز شهید لشکر زمین پرداز فرزند حسین در سال ۱۳۴۲ در روستای هونجان در خانواده ای مستضعف و متدین دیده بجهان گشود تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم هنرستان ادامه داد و پس از آن مشغول کار کشاورزی شد شهید زمین پرداز جوانی متدین و انقلابی بود بمطالعه کتب دینی و قرائت قرآن با تعمق علاقه داشت و بیشتر اوقات خود را مطالعه می گذراند از لحاظ اخلاقی با مردم با ملایمت رفتار مینمود و چون خود طعم محرومیت را چشیده بود همیشه غمخوار بینوایان بود و تا میتوانست به آنها کمک میکرد
توصیه میکرد که سنگرها را خالی نگذارید در جلسات دعا و مراسم شرکت فعال داشت با رسیدن بسن سربازی به خدمت وظیفه احضار و پس از گذراندن دوره آموزش نظامی و فنون جنگی به شیراز منتقل شد و پس از آن به جبهه های غرب کشور اعزام و در عملیات والفجر چهار مدتی با منافقین در حال نبرد بود تا اینکه در تاریخ ۶۲/۷/۲۶ بدرجه رفیع شهادت نائل آمد جنازه اش را به هونجان حمل و پس از تشیع در کنار دیگر شهدا بخاک سپرده شد .
وصیت نامه
و تو ای مادر اکنون که فرسنگها از تو دورم اکنون نفسهای شیرین و نگاه های پر مهر تو ہی بهره ام بگذار لحظه ای به یاد تو بسر برم بگذار با یادتو خوش باشم و کلماتی چند به خاطر تو وجود نازنینت بنویسم، هر چند که آنچه می نویسم در برابر عظمت تو قطره ای از دریاست . اما تو میدانی که قلمم توانایی آن احساس را که به زبان آوردن نام تو به من دست می دهد. ندارد تا بر روی کاغذ بیاورم ، تسری بخشی فرزند ناخوانت را مادر چه بنویسم که در خور تو باشد ، افسوس که قادر نیستم عظمت اخلاقی ترا توصیف کنم دریغا که نمی توانم احساسات خود را آن طور که باید و شاید است بنویسم این قلم ظاهر سازم فقط این کلمه مقدس است که حاوی
تمام احساسات من است. من با نوشتن کلمه ای همچون کلمه مادر مجموعه ای از رنجها، عذابها، فداکاری ها، و نامرادیها را بر روی کاغذ آورده ام پس چه لزومی دارد که از قلم ناتوان خویش شکایت کنم همینقدر میگویم که تو ای مادر وجودی مافوقی همه خلایق، تو فرشته ای هستی که از طرف خدا آمده ای تو را ستایش می کنم تورا می پرستم و در وجود خود
عشقی و محبتی نیست که به عظمت عشق و محبت تو برسد در خنده هایم در گریه هایم ودر نامه هایم تنها ترا می جویم در پستی های زندگی و در دریای غربت در بر خورد با ناانسانها و در لحظات نا امیدی زندگیم چشم امیدم تویی، تنها از تو یاری می خواهم بعد از خدا، ترا که بخاطرت زنده ام
تو که همه چیزت را فدای من کردی ، عشقت را حست را نیرو و جوانیت را پس مادر بیجانیست که تجدید پرسش کنم من تنها به خاطر تو زنده ام برای وجود تو است که تلخی های زندگی را تحمل می کنم، از شکست از ناکامی و از تازیانه های زمانه که مردم بر پیکرم فرود می آید نمی هراسم ، تنها به خاطر تو ای که پشتیبان منی هنگامی که که غم های عالم دور و برم را فرا می گیرد. زمانی که جز سیاهی و نا امیدی چیزی نمی بینم فقط به تو ای مادر پناه می برم تنها دست تو از شکر توست ، که سیاهی های زندگی را از جلو چشمم محو می سازد و لبخند توست
که دریچه ای از امید به رویم ترا با روح بزرگت
شفیعت قابل ستایشت تقدس می کنم هر جا که کلمه مادر را می شنوم
راجع رنجها ، ناراحتیها، وانتظارهاست. ولی من تنها یک چیز را می دانم و آن عشق حقیقی مادر است به فرزندش مادر یا تسلی دهنده دلهای محزونی، مادر یا درمان درد های بی درمانی،مادر یا موهبت خدای بر روی زمینی پس ای مقدس ترین موجودات عالم بشریت بگذار تا باز هم بگویم که ترامی ستایم و بی تو دنیا برایم زندانی بیش نیست زندانی که تمام درهای فرار را به رویم بسته است. اگر می خواهی زنده بمانم اگر می خواهی قلبی که به یاد تومی طپد بازنایستد نمیر ای مادر فرزند حقیرت لشکر
لشکر زمین پرداز