باسمه تعالى
زندگی نامه طلبه شهید محمد مهدی کاویانی فرزند حاج عبدالرسول
در پنجشنبه ساعت ۸ شب جمعه در ۲۳ بهمن ماه ۱۳۴۸ شمسی در شهرستان شهرضا در خانواده ای متوسط و در عین حال متدین و مومن بمبانی اسلام طفلی پا بعرصه وجود گذاشت که خانواده او، او را بنام حضرت صاحب الامر محمد مهدی گذاشتند این طفل تحت سرپرستی پدر و مادر مذهبی خود نشو و نما نمود تا بحد سن تحصیلی رسید و در تاریخ ۱۳۵۵/۷/۱ برای فراگیری علم و دانش او را در دبستان صدر شهرضا ثبت نام و مشغول تحصیل گردید و پس از پایان دوره پنج ساله که همه را با موفقیت گذرانید وی را برای ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی شهید قدوسی مراجعه و یکسال هم در آن مدرسه مشغول فراگیری تحصیل بود و چون اصولا ساختمان این طفل در محل تدین و مذهبی بود عشق او به یادگیری علوم دینیه زیادتی نمود و در تاریخ ۶۱/۸/۲۱با علاقه فراوانی پا به مدرسه علمیه امام حسین (ع) شهرضا گذاشت و مشغول علوم دینیه گردید در مدت اشتغال در این مدرسه نوجوانی فعال با ادب و خوش برخورد بود وی در تمام مراحل انقلاب شرکت داشت و بیش از توانایی فعالیت نمود او بقدری معتقد و مقید بود بطوریکه والد بزرگوارش اظهار میدارد همه شب در ساعات آخر که هنگام خواب بود مشاهده میکند که فرزندش وضو میگیرد که پدر به گمان اینکه هنوز نمازش را نخوانده او را سرزنش میکند غافل از اینکه او نمازش را اول وقت به جماعت میخواند و این وضو برای استحباب بوده که شب را با طهارت بخواب برود و جالب اینکه در پاسخ به سرزنش پدرش هیچ وقت جواب نداده و همه را بالبخندهای توام با شرم جواب میداد نامبرده خیلی عاشق شرکت در جبهه های حق علیه باطل بود و همه وقت بفکر رفتن به آموزش نظامی بود تا بالاخره در تاریخ ۶۴/۸/۱ با اجازه خانواده و مدرسه علمیه برای آموزش به اصفهان عزیمت و پس از پایان دوره آموزش با یک دنیا عشق و علاقه عازم جبهه جنگ و در آغاز بطوریکه همزمان او اظهار میدارند بیش از همه فعالیت داشته و بعضی از کارهایی را که از دیگران ساخته نبوده او انجام میداده است اینجوان عاشق و خود باخته هنگام عزیمت به جبهه در مدرسه علمیه آمد در حالیکه فقط عاشقان الله و شهادت اینطورند با اساتید و سایر طلاب خداحافظی نمود و مدرسه علمیه را ترک نمود و عاقبت در عملیات والفجر ۸ در تاریخ ۲۱ بهمن ماه ۱۳۶۴ که درست ۱۶ سال از عمر سراسر عبادت او میگذشت ندای حق را لبیک و بدرجه
رفیعه شهادت نائل آمد معرفت و ایمان و خدایی بودنش در وصیتنامه او درست آشکار است .
والسلام على من اتبع الهدى
وصیت نامه
با سلام و درود بر امام زمان و نائب برحقش خمینی کبیر و ملت شهید پرور ایران و سلام بر تمامی شهیدان ویاوران اسلام و خانواده عزیزم من بر طبق وظیفه ای که برای خود میدانستم به جبهه رفتم که دین خود را نسبت به انقلاب اسلامی ادا کنم
و من خدا را شکر میکنم که لیاقت رفتن به جبهه حق علیه باطل را به من داده امیدوارم که رفتن به کربلای حسین را هم نصیب مسلمین و من روسپاه بگرداند و من به جبهه رفتم که به ندای حسین لبیک بگویم و به حسین بگویم ای حسین جان اگر روز عاشورا نبودم به ندای هل من ناصر ینصرنی شما لبیک بگویم حالا به فرزندت لبیک می گویم چونکه لبیک به ندای امام لبیک به ندای حسین و به ندای حسین لبیک به ندای خدا است و من کوچک تر از آنم که برای شما ملت غیور که از همه چیز خود گذشته اید از جان و مال و فرزند خود هم گذشته اید و به دنبال رهبری و پیامبر گونه حرکت کرده اید سخنی بگویم ولی میگویم از یاری امام امت این پیر جماران فرزند حیسن دست برندارید وگوش به سخنان او دهید که سخن او سخن ولی عصر و سخن ولی عصر سخن خدا است پس دست از یاری این پیر جماران برندارید و با روحانیت باشید و روحانیت را سرمشق خود قرار دهید که امام عزیزمان فرمود اگر روحانیت کنار رفت از اسلام خبری نیست پس همه جا پشتیبان ولایت فقیه و روحانیت باشید و آفرین بر شما ملت غیور شما نیز مقام والائی خواهید داشت چه فرزندانی در دامان خود پرورانده اید و امانتی که خدا به شما سپرده بود خیلی خوب برگردانیدند و در پایان وصیتی هم برای پدر و مادر خود دارم پدر و مادر مهربانم از شما طلب بخشش میکنم اگر نتوانستم حق فرزندی را بنحو احسن در مورد شما انجام دهم از شما میخواهم که از خطاء من بگذرید و من را حلال کنید و در مرگ من گریه زیاد نکنید و اگر ای پدر خواستی گریه کنی به یاد امام حسین و به یاد روز عاشورا گریه کن و ای مادر در مرگ من هم گریه نکن چون باعث ناراحتی من میشود و باعث خوشحالی دشمن پس کم گریه کن و به یاد ام البنین گریه کن و صبر داشته باش که خدا دوست میدارد صبر کنندگان را آن الله يحب الصابرين و انشاء اله شما در نزد خدا
روسفید خواهید شد چونکه خوب امانت را نگهداری کرده و به صاحبش برگردانیدید .