بسمه تعالی
پاسدار شهید فضلاله اباذری فرزند حاج قاسم در 1341/11/27 در شهرضا در خانوادهای متدین و کشاورز و زحمتکش متولد شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را به انجام رسانید و در سال 1356 که مبارزات مردم شروع گردید در تظاهرات شرکت میکرد و میگفت: فعلا وقت مبارزه است درس خواندن از زمانی باید شروع شود که امام از پاریس بیاید و انقلاب پیروز شود تا اینکه بحمدالله انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید. پایگاه مقاومت بسیج را در محل پایهگذاری کرد بدین جهت پس از شهادت، پایگاه به نام پایگاه شهید اباذری نامیده شد. در کمیتهی تقسیم مصالح ساختمانی از طرف فرمانداری به کار مشغول گردید و در تهیه مصالح ساختمانی برای نیازمندان فعالیت میکرد و برای سال اول دبیرستان ثبتنام کرد که با عدم موفقیت روبرو شد زیرا میگفت فعلا باید برای موفقیت جمهوریاسلامی کار شبانه روزی انجام داد. با شروع جنگ تحمیلی اصرار زیاد برای رفتن به جبهه داشت ولی پدر او میگفت هر وقت درس را تمام کردی و دیپلم گرفتی باید به جبهه بروی ولی روح انقلابی او دلی به درس نمیبست تا بالآخره رضایت نامه از بسیج برای امضای پدر گرفته به خانه آورد ولی با مخالفت شدید پدر مواجه گردید که با اصرار مادر پدر شهید رضایت داد و گفت تو را به علی اکبر امام حسین بخشیدم. شهید با خوشحالی تمام خود را برای گذراندن دوره آموزش نظامی آماده و پس از آن راهی جبهه شد و در عملیات فتح المبین و با اسارت گرفتن یکی از افسران عراقی به مرخصی آمد و ناراحت بود از اینکه چرا به همراه همرزمانم شهید نشدم. مجدداً به جبهه بازگشت و در تاریخ 1361/02/16 در فتح خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. جنازه او را به شهرضا حمل و پس از تشییع درگلستان شهدای شهرضا به خاک سپرده شد.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام نامی آن که روزی مرا آورد و روزی هم میبرد با سلام بر قلب دایره امکان حضرت حجه ابن الحسن عسگری و با درود بی کران به روان پاک شهیدان راه حق و آزادی و با سلام گرم من بر رهبر کبیرانقلاب این یاور مستضعفان و با سلام به تمامی رزمندگان اسلام و سلام بر تو ایپدر عزیز و مادر مهربان و تحسین و آفرین باد بر تو ای مادری که چنین فرزندی را تحویل جامعه دادی. من میروم و اگر لیاقت شهادت را دارم شهید میشوم و راهی را میروم که هیچ ناهمواری در آن نیست راهی را میروم که مشتاق آن هستم راهی را می روم که حسین ابن علی و یاران باوفای آن رفتند راهی را می روم که علی اکبر و علی اصغر رفتند. شما ای بازماندگان من هیچ ناراحت برای من نباشید گرچه شهید شدم من قبول شدم و شما مردود و شما باید خود را بسازید تا شما هم قبولی به دست آورید مادر مهربانم و پدر عزیز می دانم که محبت پدر و مادری زیاد است ولی باشد خداوند به شما صبر عنایت کند من شهید میشوم و هیچ گریه و شیونی برای من نکنید و ای خواهر مهربانم و ای برادران دلسوزم گریه برای من نکنید خواهرانم شما در فاتحهی من زینبوار باشید و شیون و زاری نکنید من راهی را میروم که علاقه شدید به آن دارم و باید بروم که خداوند گناهان مرا بخشیده باشد که میروم اگر لیاقت این چنین راهی را داشته باشم میروم و ای بازماندگان من ما پیروز خواهیم بود. پدر، مادر، برادر و خواهر تا آنجا که میتوانید بکوشید برای اسلام و هدفتان الله باشد و کاری که میکنید برای خدا باشد تا در تمام کارهایتان پیروز و سربلند باشید و در دعا و نیایشهایتان تا آن جا که میتوانید رهبر را دعا کنید و فراموشتان نشود و این دعا را بکنید و شما ای برادران پاسدار شما ای نگهدار اسلام شما ای پاسدار خون شهیدان به خدا قسم تا آن جا که خون در بدن دارید و جان بر کف دارید نگذارید اسلام را از دست ما بگیرند جهاد کنید کوشش کنید و این بعثیان را نابود و ذلیل گردانید و چنان مشتی بر دهان این پایکوبان داخلی و خارجی بزنید. سلام بر تمام پاسداران اسلام از اول تا آخر عرضی ندارم سلام مرا به پدر و مادرم برسانید و فقط به آن ها دلداری بدهید که ناراحت نباشند.
خدانگهدار
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار