پاسدار شهید رضا قانع فرزند حاج ابراهیم در تاریخ ۱۳۴۰/۸/۱۰ در شهرضا در خانوادهای کشاورز، متدین و زحمتکش دیده به جهان گشود، او اولین فرزند و تنها اولاد ذکور خانواده بود. از سن هشت سالگی روزه میگرفت و از دوازده سالگی موذن مسجد امام حسین (ع) بود و اوقات فراغت خود را با کتبی که از قم برایش میفرستادند میگذراند ضمن اینکه در مدرسه دانش آموزی ممتاز و موفق بود.
مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی این عاشق اسلام و انقلاب به عضویت کمیته انقلاب درآمد. عشق و علاقه به پاسداری از انقلاب، رضا را چنان به خود مشغول ساخته بود که هفته به هفته به خانه نمیرفت و در جواب درخواست مادرش برای دیدار بیشتر طنز زیبایی میگفت :«در دعای کمیل عبارت راضیا قانعا را که شبیه نام و نام خانوادگی من است بخوان تا دلت برای من تنگ نشود.»
در سال ۱۳۵۹ در اولین روزهای جنگ به مقابله با دشمن شتافت و در دارخونین مستقر شد. در اولین مرخصی از جبهه بسیار اندوهگین و ناراحت از کارشکنیهای بنی صدر و عمال او بود و تمام آنها را طی یک نوار کاست افشا کرده وقتی همه پاسداران در سپاه شهرضا تجمع کرده بودند برای آنها با شهامت تمام پخش میکرد. خوشبختانه مدت این اندوه زیاد طول نکشید و در اعزام بعدی با نامهای عزل بنی صدر را از فرماندهی کل قوا و موفقیت رزمندگان در عملیات فرمانده کل قوا خمینی روح خدا را که درست ۲/۵ ساعت بعد از عزل او انجام شده بود به خانوادهاش تبریک گفت. شهید قانع عاشق جبهه بود و تا زمان شهادت جز چند مرخصی کوتاه بقیه اوقاتش در جبهه گذشت او حتی دیپلم خود را با وجود استعداد سرشار نگرفت و میگفت مبارزه واجبتر است در اوقات تنهایی در شبهای تارسنگر به خالص کردن خویش، تصفیه باطن و تزکیه نفس میپرداخت و این باعث میشد که ارتباط او روز به روز و لحظه به لحظه با فرمانده اصلی جبههها حضرت صاحب العصر (عج) زیادتر شود. در مسابقات تیراندازی نیروهای مسلح در سطح استان اصفهان نفر اول و در سطح کشور رتبه چهارم را کسب کرد و لوح سپاس و سکه بهار آزادی از فرمانده کل قوا حضرت
امام گرفته بود ولی هرگز آن را مطرح نکرد حتی خانوادهاش نمیدانستند در جبههها او به افتخار سرداری
نائل آمده و فرماندهی میکند، بعد از شهادت به مقام رفیع او واقف و آگاه شدند.
در عملیات فتح المبین این سرباز امام زمان (عج) در حالی که لباس مورد علاقه اش «لباس سبز سیاه» را به تن
داشت و زیر آن پردیمانی «کفن» پوشیده بود همانطور که قبلا خودش از قول مولایش صاحب الزمان (عج) خبر داده
بود خلعت فاخر شهادت پوشید و در تاریخ ۱۳۶۱/۱/۴ و در حالی که گلهای طبیعت در اول بهار در حال شکفتن بود این
بلبل عاشق گلها، بهشت را میبویید و به رضوانالله رسیده بود.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام بر محمد و آل محمد
خدایا در دشتی در نزدیکی کربلای حسین جائی که کربلای ایران وصل به کربلای حسین شده در درههای خشک بی آب جائی که خود شاهدی که هر دفعه از ته دل آهی میکشم و میگویم یا حسین چون در این بیابان خشک یادم را به کربلای حسین انداخته، خدایا جائی در حال نوشتن وصیت نامهام هستم که هر لحظه مرگ را احساس میکنم اما با مشاهده هر لحظه لرزه بر اندام ضعیف و ناتوانم میافتد که اگر کشته شدم اما با اخلاص از این
دنیا نرفتم در آخرت حضور پیغمبر چه بگویم خدایا از تو عاجزانه میخواهم که مرا پاک کنی از هر عیب و گناهی و
مرا با چهره و قلبی سفید شده نور ایمان به پیغمبرت معرفی گردانی. خدایا برای اینکه همیشه به یاد تو باشم و تو هم از گناهان من بگذری اکثر شبها را برای امام زمان به دعا مینشینیم امیداوریم که همه اینها را از ما قبول کرده
باشی. خدایا به خاطر نام اعظمت و قرآنت که همیشه در قلبها حفظ باشد سعی کردم که تا آنجائی که توانستم از آیه عزیز قرآن کریمت که میگوید :«برای مقابله با دشمن آنچه در توان دارید آماده سازید.» یا آنجا که میگویی :«ای
کسانی که ایمان آوردهاید برگیرید سلاح را دسته دسته یا همه با هم پاسداری کردهاید.» و به فرمانده امام عزیزم دریک دست قرآن و در دست دیگرم سلاح گرفتم و امیدوارم که یعنی آگاهانه و با شجاعت از اسلام عزیز دفاع کنم و تا خوب مرا پاک نکردهای و از دست من راضی نشدهای این سلاح و قرآن از دست من به زمین نیندازی. خدایا تو را شاکرم که لیاقت آمدن به جبهه حق علیه باطل را یعنی کربلای ایران را نصیب من کردی هم امیدوارم که رفته به کربلای حسین را نصیب مسلمین پیرو و ولایت فقیه و من گنهکار کنی.
خدایا قلبم با تو و دستم به سوی تو دراز است که مرا هدایت کنی و مرا از لغزشگاههای شیطانی نجات دهی و به من آن ایمان و آگاهی، صبر و استقامت، شجاعت و شهامت عطا کنی که مردانه و حسینوار در راه تو و برای تو حرکت کنم. خدایا خود میدانی که مرا نه احساسات به اینجا آورده و نه کسی مرا به اجبار روانه جبهه کرده بلکه بنا به
مسئولیتی که بر دوش من بود و ایمانی که به تو داشتم پا به جبههی کربلای ایران گذاشتم و امیدوارم که تو از گناهان من بگذری و مرا جزء سربازان امام زمان به حساب آوری. آمدم که به قدر توان خود هل من ناصر ینصرنی امام حسین، سرور
آزادگان و استاد شهادت و الگوی چگونه زیستن و چگونه مردن را لبیک گویم تا اگر بر لشکر کفر پیروز شدیم برای مسلمین پیرو ولایت افتخار باشد و اگر شهید شدم در آخرت حضور پیغمبر (ص) حسین (ع) و دیگر ائمه شهدای صدر اسلام تا زمان حال رو سیاه نباشم.
پدر و مادر عزیزم از شما میخواهم که مرا با لباس خونینم در مزار شهدای شاهرضا به خاک بسپارید. به یکی از
برادران سپاه بگویید جلوی تابوت من یکدست قرآن و دست دیگر سلاح بگیرد تا دشمن و آنهایی که از صبح تا شام
برای مادیات کار میکنند بدانند و ببینند که ما با دو چیز که در دست داشتیم بجنگ رفتیم.
آخرین پیامم به شما پدر و مادر این است که در سنگر خودتان از اسلام و مسلمین خوب پاسداری کنید و
امام عزیز این ولایت فقیه را پشتیبان باشید و او را خوب بشناسید چون هر کس ولایت را نشناسد و یاری نکند در
آخرت بوی بهشت به مشامش نخواهد خورد.