در دوازدهم فروردین سال ۱۳۳۴ در خطه ذوق پرور اصفهان در شهر قمشه فرزندی مبارک از مادرزاده شد که مایه افتخار و سربلندی دیار خود شد.
ابراهیم قبل از این که چشم به جهان هستی بگشاید آنگاه که جنینی ناتوان در رحم مادر بود، به همراه پدر و مادر و خانواده اش راهی سرزمین خون و شهادت کربلای معلی شد. او در کربلای حسینی با تنفس مادر، بوی خون و شهادت را استشمام کرد و تربت مطهر حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) جان و روانش را عاشورایی کرد. آزادگی حریت، شهامت شجاعت تسلیم رضا ادب و معصومیت تحفه هایی بود که در آن سرزمین الهی در وجود او شکوفه کرد. محمد ابراهیم در سایه محبتهای پدر و مادر پاکدامن وارسته و مهربانش دوران کودکی را سپری کرد. این دوران نیز همانند زندگی بسیاری از کودکان هم سن و سال او طبیعی گذشت مادرش می گوید که ابراهیم در پنج سالگی به نماز ایستاد و به مسجد رفت و پدرش به یاد می آورد وقتی به سن ده سالگی رسید، سوره مبارکه یس و تعدادی از سوره های قرآن را فرا گرفته بود. با رسیدن به سن هفت سالگی وارد مدرسه شد. در دوران تحصیل از هوش و استعداد فوق العاده ای برخوردار بود به طوری که توجه همه را به خود جلب میکرد. ابراهیم از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستان با کار و تلاش فراوان مخارج تحصیل خود را به دست می آورد و از این راه به خانواده زحمت کش خود نیز کمک می کرد. او با شور و نشاط و محبتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دو چندان می بخشید. پس از اتمام دوران ابتدایی و راهنمایی وارد مقطع دبیرستان شد. او در دوران تحصیلات متوسطه اشتیاق فراوانی به رشته داروسازی نشان می داد. گرچه وضع مالی پدرش در آن حد نبود که بتواند برای فرزند علاقه مندش بعضی لوازم پزشکی را تهیه کند با این حال از آنچه برایش مقدور بود دریغ نمی ورزید خود ابراهیم نیز با مبلغ اندکی که از کار در مزرعه یا جای دیگر به دست می آورد توانسته بود بخشی از امکانات مورد نیازش را فراهم کند در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد. خانواده اش آرزو داشتند نامش را در لیست پذیرفته شدگان دانشگاه ببینند ولی چنین نبود وقت اعلام نتایج اسم ابراهیم در صدر اسامی ذخیره ها قرار داشت. پس از پایان مهلت ثبت نام و انصراف برخی از دانشجویان انتظار می رفت که این بار ابراهیم به دانشگاه راه یابد ولی در کمال تعجب دیده شد که اسامی تنی چند از ذخیره ها که رتبه آنها پایین تر از وی بود اعلام گردید ولی از نام او نشانی نیست. پس از آن ابراهیم تلاش بسیاری کرد؛ اعتراض کتبی نوشت و جر و بحث زیادی کرد ولی به دلیل نفوذ صاحب منصبان آن زمان در آموزش عالی راه به جایی نبرد و حق او ضایع شد. عدم موفقیت ابراهیم در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در اراده او به وجود آورد در همان سال پس از قبولی در امتحانات ورودی دانشسرای تربیت معلم اصفهان برای تحصیل عازم این شهر شد. دو سال بعد با اتمام تحصیل به خدمت سربازی رفت؛ اگر چه راضی نبود زیر پرچم رژیمی که مخالف آن بود دو سال عمر گرانبهای خود را تلف سازد بنا به گفته خودش، تلخترین دوران جوانی او همان دوران سربازی بود. در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتابهایی که از نظر ساواک و دولت آن روز ممنوعه به حساب می آمد، دست یابد. مطالعه آن کتابها که به طور مخفیانه و توسط برخی از دوستان برایش فراهم میشد تاثیری عمیق و سازنده در روح و جان او گذاشت و به روشنایی اندیشه اش کمک شایانی کرد. در سال ۱۳۵۶ پس از بازگشت به زادگاه و آغوش گرم و پر مهر خانواده شغل معلمی را برگزید. او در روستاهای محروم و طاغوت زده مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در روزگار معلمی با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی آشنا شد و در اثر همنشینی با علمای اسلامی مبارز با شخصیت ژرف حضرت امام خمینی (ره) آشنایی بیشتری پیدا کرد و نسبت به آن بزرگوار معرفتی عمیق در وجود خود ایجاد کرد. هر روز آتش عشق به امام (ره) در کانون جانش شعله ور می شد. او سعی وافری داشت تا عشق و علاقه به امام (ره) را در محیط درس گسترش دهد و جان دانش آموزان را که ضمیرشان به صافی آب و آیینه بود از عشق روح الله لبریز سازد. او در خصوص امام (ره) و احکام مترقی اسلام همواره به بحث می نشست و دانش آموزان را به مطالعه کتابهای سودمند و روشنگر ترغیب می نمود. همین امر سبب شد که در چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شد لکن روح سرکش و بی باک او به همه آن اخطارها بی توجه و بی اعتنا بود. او هدف و راهش را بدون تزلزل و تشویش پی می گرفت و از تربیت شاگردان لحظه ای غفلت نورزید. با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب ابراهیم نیز فعالیتهای سیاسی خود را علنی کرد حضور او در پیشاپیش صفوف تظاهر کنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیه های رهبر کبیر انقلاب و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانش محو شود. وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد. پرونده سنگینی از ابراهیم به دست آمد. در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تایید نقش فعال وی در صحنه تظاهرات و شورش علیه رژیم شاه به چشم میخورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب، مجازات سنگینی برای او تدارک دیده می شد. تیمسار ناجی فرمانده نظامی وقت اصفهان دستور داده بود که هر جا او را دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند. ابراهیم پس از ابراز لیاقت در طول مبارزات و فعالیتها، چه قبل و چه پس از انقلاب اسلامی در تشکیل سپاه پاسداران قمشه نیز نقش چشمگیری داشت. او عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران و مسؤولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفت و فعالیتهای خود را بعدی تازه بخشید. به دنبال غائله کردستان به شهرستان پاوه عزیمت کرد و مسؤولیت روابط عمومی سپاه آنجا را به عهده گرفت. پس از یک سال خدمت در کردستان به همراه حاج احمد متوسلیان به مکه مشرف شد. با شهادت ناصر کاظمی به فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و تا آغاز جنگ تحمیلی در این سمت باقی ماند. با شروع عملیات رمضان در تاریخ ۶۱/۴/۲۳ در منطقه شرق بصره، فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد. در عملیات مسلم بن عقیل (ع) و محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود، به عهده گرفت. سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر ۲۷ تحت فرماندهی او در عملیات والفجر چهار و تصرف ارتفاعات کانی مانگا هرگز از خاطره ها محو نمیشود. اوج حماسه آفرینی این سردار بزرگ در عملیات خیبر بود. در این مقطع، حاج همت تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیوی اش، خواب و خوراک و هرگونه بهره مادی از دنیا را برخود حرام کرد و با ایثار خون خود برگی خونین در تاریخ دفاع مقدس رقم زد. سرانجام فاتح خیبر سردار بزرگ اسلام حاج محمد ابراهیم همت در تاریخ ۱۷ اسفندماه سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون به دیدار معبود خویش شتافت و به جمع دوستان شهیدش ملحق شد.
وصیت نامه
به تاریخ ۵۹/۱۰/۱۹ شمسی ساعت ۱۰:۱۰ شب چند سطری وصیت نامه می نویسم هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم زده غرق ستاره است ، مادر جان میدانی تو را بسیار دوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت مادر جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکملهای این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد ؛ مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه میگویند بسیارند ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه شرقی نه غربی اسلامی که اسلامی …. ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک می مالیدند. مادر جان جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد. پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی وار زیستن و علی وار شهید شدن حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست میدارم شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار ( اللهم ارزقنی توفیق الشهادة في سبيلك) .
و السلام؛ محمد ابراهیم همت