شهید علیرضا قادری در سال ۱۳۴۸ در شهر مذهبی و شهید پرور در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متعهد به اسلام به دنیا آمد. وقتی به هفت سالگی رسید وارد مدرسه شد و دروس ابتدایی را شروع کرد از وقتی که انقلاب اسلامی به رهبری امام امت خمینی کبیر آغاز گردید او به را همراه پدرش در تظاهرات و راهپیماییها شرکت نمود و به درس خود ادامه داد تا دوره ابتدایی را تمام کرد و با هوش سرشاری که داشت وارد مدرسه راهنمایی شد تا در عضو انجمن اسلامی دانش آموزان آن راهنمایی گردید و فعالیت خود را در برابر آن فرهنگ طاغوتی گذشته شروع نمود در کلاس سوم راهنمایی ثبت نام ولی رفتن به جبهه را ترجیح داد .او از وقتی که میدید پدرش( محمد حسن) چون حبیب ابن مظاهر در جبهه های حق علیه باطل میرزمد و دیگر همسنگرانش از دبیرستان ها هم عازم جبهه ها می کردند وظیفه شرعی دانست که او هم باید برود به جبهه و رو به روی کفر تجاوز گر بایستد و آنها را از پای در آورد تا دیگر همسنگرانش بتوانند بهتر درس بخوانند و مبارزه کنند . لذا شناسنامه خود را دستکاری و یک سال جلو آورد. در سال ۱۳۶۲ ضمن اینکه عضو بسیج هم بود و شب ها به گشت شهر و نگبهانی ادامه میداد رفت و در آموزش رزم هم ثبت نام نمود و در حدود ۲۵ روز آموزش رزم را به پایان رسانید و همراه با پدر خود عازم جبهه جنوب گردید. در اولین باری که در جبهه در حال پدافند بود زخمی گردید و یکی از انگشتان دست را در راه اسلام ایثار نمود و با روحیه ای کـه داشت به زودی بهبود یافت و باز رفت برای ثبتنام که به او گفته بودند چند مدتی دیگر صبر کن تا بهبودی کامل پیدا کنی و اعزام گردی و اسم او را ثبت نام ننموده بودند ولی با زرنگی که داشت رفت و از اصفهان اعزام گردید. همراه با پدر بود تا مدتی در کردستان آماده شد برای حمله به کفر .
با آغاز حمله والفجر ( چهار ) چنان به قلب ناپاک دشمن صهیونیستی زدند و رفتند اولین صبح روز ۱۳۶۲/۷/۲۷ در منطقه پنجوین عراق همینطور که دوشادوش پدرش میرفت زخمی میگردد و وقتی پدر مینشیند تا زخمهای او را ببندد خمپاره دیگری از دشمن به آنجا اصابت مینماید و چندین ترکش به او میخورد و با ترکش دیگری که به مغز پدرش میخورد پدر جابجا شهید میگردد. او با آن حالی که داشت با روحیه ای عالی پدر را در بغل میگیرد و میگوید شهادتت مبارک. او را مدتی در بیمارستان اصفهان بستری نمودند و هر روز میگفت همین قدر که خوب شدم باز هم میروم جبهه. و مدتی که بهبود یافت اعزام گردید. صبح همان روز که میرود به مادر میگوید من شهید میشوم و شهادت چنان به او الهام شده بود که میگوید مرا پایین قبر پدرم به خاک بسپارید و با خوابی که دیده ام قبر من پایین پای پدرم میباشد . مادر او میگوید تو را به خدا میسپارم و باید شماها بمانید و برای اسلام فعالیت کنید او رفت و پس از مدتی عملیات پیروزمندانه خیبر در منطقه جزیره مجنون آغاز گردید و شرکت کرد و در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۱۷ به فیض شهادت نائل آمد و به لقاء الله رسيد . والسلام .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه و به عمر او بیافزا
وصیت نامه
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
الذین آمنوا والذين هاجر و وجاهد و افی سبیل الله اولیک یرجعون رحمت الله والله غفورا رحیم. با سلام و درود بیکران بر مهدی امام زمان (عج ) منجی عالم بشریت و نایب بر حقش امام عزیز امت اسلامی این یکتا فرزند رشید حسین (ع) و سلام بر یاران با وفای او و سلام بر شهیدان از صدر اسلام تا کربلای خونین حسینی و تا کربلای خونبار ایران سلام و درود خداوند بر امتی که برای اجرای قوانین الهی بپاخاستند انشاء الله از پای نخواهند نشست تا قوانین الله بر سراسر گیتی حاکم گردد .
هم اکنون که خداوند این سعادت را نصیب من کرده است که در ردیف سربازان امام زمان عج در جبهه حق علیه باطل باشم او را شکر میکنم و تا آخرین قطره خونم در مقابل دشمنان خدا ایستادگی میکنم و آرزو دارم در راه خدا کشته شوم که بدنم تکه تکه شود و تکه های گوشت بدنم چنان کوچک باشد که باد آن را بر سرتاسر زمین منتشر کند تا تمامی کوردلان بدانند که هنوز هم کسانی هستند که در راه دفاع از حق و حقیقت جسم و جانشان را ببازند. هم اکنون درخت اسلام نیاز به آبیاری دارد و تنها با خون ما جوانان است که این درخت بارور خواهد شد . شهادت مرگی پر افتخار است که همیشه آرزوی آن را داشته ام و اکنون که به این فیض الهی رسیده ام از شما پدر و مادرم آن دو گوهر تانباک میخواهم که کوچکترین حزن و اندوهی به خورد راه ندهید و خوشحال هم باشید که توانستید فرزندتان را در راه خدا و برای خدا قربانی کنید و شما ای پدر عزیزم من آنقدر به شما مدیون هستم که اگر زنده ماندم و صدها سال هم عمر می کردم نمیتوانستم ذره ای از زحمات شما را جبران کنم. پدر جانم در شهادت من چون رهبرمان در مرگ فرزندش مصطفی صبر را پیشه خود سازند و چون او این شهادت از الطاف خداوند رحمان بشمارید و شما ای مادر مهربان و دلیرم نمیدانم قدر آن محبتی که بر من روا داشتید و از آن همه زحمتی که به خاطر من کشیدید و نتوانستم حتی یک ذره از آن را جبران کنم شرمنده هستم اگر خواستید اشکی بریزید به خاطر علی اکبر حسین گریه کنید و اگر خواستید عزاداری کنید عزاداری حسین که سالار شهیدان است بکنید اما ای برادرانم نکند خدای ناکرده پشت این انقلاب را رها کنید و امام را تنها گذارید که ان شاالله اینطور نیست تا آنجا که رمقی دارید از اسلام و انقلاب اسلامی دفاع کنید و راه امام عزیز را دنبال کنید شما ای خواهران من چون زینب که در مرگ برادرش حسین چون شیر دلاور مقابل یزید ایستادگی کرد و از مظلومیت حسین دفاع کرد از شما میخواهم که این شیر زن تاریخ را الگوی خود قرار داده و صبور و شکیبا باشید شما ای تمامی خواهران و مادران حجاب خود را حفظ کنید که سیاهی چادر شما کوبنده تر از سرخی خون شهیدان است. ای امت دلیر و مقاوم اکنون وقت جهاد فرارسیدن است تا آنجا که میتوانید اسلام و امامان را یاری کنید رهنمودهای او را آویزه گوش خود قرار دهید که اکنون اینست حسین زمان و شما ای دانش آموزان عزیز درس خواندن خود را ادامه دهید و در انجمن های اسلامی و بسیج مدارس شرکت کنید و نگذارید آمریکا از راه فرهنگ رخنه کند.
والسلام
امام را دعا کنید خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.